ذهنت را آرام کن
  • تاریخ انتشار: ۱۴۰۱/۰۲/۳۱
  • تعداد بازدید: ۹۸۴

ذهنت را آرام کن

کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست وجو کرد، آن را نيافت.

از چند کودک کمک خواست و گفت: هرکس آن را پيدا کند، جايزه می گيرد.

کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد.

کشاورز متحير از او پرسيد: چگونه موفق شدى؟

کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم.

حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...

agent نویسنده: محسن یوسفی

می پسندم (۴) نمی پسندم (۰)
جستجو نوشته ها
سایر نوشته های نویسنده

عمری را که همچون دقایق می‌گذرد غنیمت شمار
عمری را که همچون دقایق می‌گذرد غنیمت شمار
پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم!...

مادری که در جوانی، پیر شد
مادری که در جوانی، پیر شد
دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت: به شرطی...

اخلاق خوش
اخلاق خوش
 امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام:  بحُسنِ الأخلاقِ يَطيبُ العَيشُ  با اخلاق خوش است كه زندگى خوش و خرّم...

نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید
نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید
مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به‌دست...

ارسال نظر برای «ذهنت را آرام کن»

برو بالا