دلنوشته قفسی به نام ذهن
  • تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
  • تعداد بازدید: ۴۰۹

دلنوشته قفسی به نام ذهن

نمی دانم آن چیست که مرا آزار می دهد! شاید افکار مزاحم و آزار دهنده روحم را دربند قفس کرده است.

اکنون که به دور و برم خودم بیشتر نگاه کردم، خودم را می بینم که در قفس منِ ذهنی ام گرفتارم.

ای کاش می توانستم از دنیای بی عدالتی ها و نابسامانی های ذهنم رها شوم. ای کاش آزاد و رها بودم مثل پرنده های زیبا و یا مثل یک عقاب در آسمان اوج می گرفتم و بالاتر می رفتم!

با خودم می گویم: جان دلم! اگر مثل همه مردم عامی باشی، اگر بی حاشیه حرف بزنی یا سخنان بیهوده و زشت بگویی، یا اگر بخواهی حق الناس را رعایت نکنی، یا ملاحظه رعایت حقوق مردم و اطرافیانت را نکنی یا با رفتاری نادرست و حرفی که به تو ارتباطی ندارد دیگران را بیازاری، یا باخنده ای بی جا بخواهی دل کسی را بشکنی یا این که بنشینی و در فضای مجازی با دوستان چت بی ربط بکنی، تا وقتت را بیهوده هدر بدهی و نتوانی قدمی برای خودت برداری، پس مردم به درستی عقلت شک می کنند و با گذشت زمان همچنان در قفس منِ ذهنی ات اسیر و دربند می مانی. به خودم می گویم لیلای من، بلند شو و از بدی ها دوری کن تا خوب زندگی کنی. زیرا که وقتش رسیده است به خودت بیشتر برسی و مهربان تر باشی تا بتوانی آزاد و رها باشی و در آسمان زیبا و آبی رنگ پرواز کنی و بهتر و بالاتر اوج بگیری تا عاشق زیبایی ها و خوبی های بی شمار خداوند بشوی. دیگر بس است، گذشته را رها کن خودت را سرزنش و ملامت نکن تا از قید و بند ذهن و جسمت رها شوی و آزادانه و زیباتر پرواز کنی.

#لیلا_طاهری_نژاد

agent نویسنده: لیلا طاهری نژاد

می پسندم (۶) نمی پسندم (۰)
جستجو نوشته ها
سایر نوشته های نویسنده

وقتی خدا بخواهد قدت را اندازه بگیرد
وقتی خدا بخواهد قدت را اندازه بگیرد
#دلنوشته_بخوانیم  وقتی خدا قلبت را اندازه می‌گیرد  وقتی خدا بخواهد   بزرگیت را بسنجد   خط‌کش و متر نمی‌آورد  چشم به ارتفاع...

شعر #دلتنگی
شعر #دلتنگی
عشق، همان لحظه‌ای که در دل شب چراغی روشن می‌کند در قلبم دلتنگی، همان زبانی...

معجزه شکرگزاری
معجزه شکرگزاری
‍ #کتاب_بخوانیم #معرفی_کتاب #معجزه_شکرگزاری #نویسنده_راندا_برن #مترجم_وامق_عسکری  #انتشارات_صدای_معاصر در این کتاب می‌خوانیم که شکرگزاری فواید بی‌شماری دارد. انسان‌های شکرگزار، از لحاظ روحی...

خورشید درخشان
خورشید درخشان
در دل آسمان ای خورشید درخشان   با نور خود شب را در آغوش می‌کشی...

ارسال نظر برای «دلنوشته قفسی به نام ذهن »

برو بالا